اشعار شهات حضرت زینب (س)
امام زمان در عزای زینب (علیهما السلام)
يا اين دل شكسته ما را صبور كن
يا لا أقل به خاطر زينب ظهور كن
ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
اين جاده هاي شب زده را غرق نور كن
با ذوالفقار حضرت مولا ، بيا و بعد
دلهاي شيعه را پرِ حسّ غرور كن
با كوله بار غربت و اندوه خود بيا
از كوچه هاي سينه زني مان عبور كن
امشب بيا كه روضه بخواني برايمان
امشب بساط گريه مان را تو جور كن
يا چند صفحه مقتل كرب و بلا بخوان
يا خاطرات عمه تان را مرور كن
****************************
نه هم دمی ،نه مونسی ،نه یار و یاوری
جان کندنم چه سخت شد این روز آخری
یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین
مثل کبوتری که ندارد دگر پری
گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است
ارثیه ی قد خم من ،هست مادری
عبداله این تن و بدن خسته مرا
تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟
پاشو ،حسینم آمده رد و بدل کنیم
درد دل و گلایه ی خواهر برادری
در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون
برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری
می خواهم از فراق شکایت کنم به او
در سینه ام غمی است که او هست مشتری
من را زدند ، خب به فدای سرت حسین
هر کس رسید، در تو فرو کرد خنجری
سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب
بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری
عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود
دیگر نمی دوید کسی پشت دختری
در شام و کوفه پا قدم دخترعلی
رونق گرفت کاسبی شال و روسری
خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید
خوش حال باش دست نخورده است معجری
حسین قربانچه
****************************
زینبم ،اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر، با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را
**
مریمم، اما غنی تر،خواندنی تر
کربلایی هستم اما ماندنی تر
روضه هایم بازتر،گریاندنی تر
من به زانو می کشم اشک و بکا را
**
کی ز یادم می برم تحقیرها را
نیزه ها، شلاق ها، زنجیرها را
صبر کردم یک به یک تقدیر ها را
تا که راضی بنگرم از خود خدا را
**
آه فرسودم در این یک سال و نیمه
منتظر بودم در این یک سال و نیمه
فکر آن رودم در این یک سال و نیمه
قسمت اصغر نشد آب گوارا
**
پیش چشمم یوسفم را سر بریدند
خنجر از کین بر گلویش می کشیدند
در بیابان پشت زنها می دویدند
هرگز از یادم نبردم نینوا را
**
ساربان ما را اسارت برد کوفه
قلوه سنگی بر جبینم خورد کوفه
داشت زینب از جفا می مرد کوفه
تا که خواندی روی نی آن آیه ها را
**
از بلا شد پیکر من آیه آیه
از نگاه شامیان دارم گلایه
نیست اطمینان دگر،حتی به سایه
بی وفا دیدم غریب و آشنا را
**
صد حکایت دارد این قد کمانم
کعب نی مجروح کرده استخوانم
یاد مادر می کنم با هر تکانم
جستجو کردم زمرگ خود دوا را
**
بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان
از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
با چنین حالی که من دارم حسین جان
سر کنم ساعات شیرین لقا را
حسین قربانچه
****************************
دل باده بنوش است سرخان عقیله
خورده شب و روز از نمک و نان عقیله
هر قلب حسینی که شده واله و شیـدا
در بزم حسینی شـده مهمان عقیله
ما عبد و غلامیم به احسان اباالفضل
مجنون حسینیم بـه احسان عقیله
خود یک تنه زهرا شد و حیدر شد و حالا
ارباب بود گوش به فرمان عقیله
در حوزه علمیّـه زهـراییه ، عباس
زانو زده بر منبر عرفان عقیله
آنجا که شد آقای دو عالم تک و تنها
سرباز طراویده ز دامان عقیله
تفسیر شد از آه حزینی که رها کرد
در کـرببلا مـریم قرآن عقیله
ای جنس پرت از پر جبریل گرانتر
حوریّه کجا، گـوشه ی ویرانه ،عقیله ؟
یا حضرت زینب تو بیا قـسمت ما کن
یک کرببلا جان حسین جان عقیله
حسین قربانچه
****************************
ما روضه دار روضه ی رضوان زینبیم
در بین شهر ،شهره به عنوان زینبیم
ما داغ دیده ایم که بر سینه میزنیم
این است علتش که پریشان زینبیم
ما از نژاد قوم عرب زاده برتریم
از قوم و از قبیله سلمان زینبیم
از رشته های چادرش اسلام میچکد
ما از عشیره های مسلمان زینبیم
هفتاد و چند آیه از او وحی میشود
ما دسته دسته کشتهء قرآن زینبیم
از دست توست جیره ی ماهانه ی همه
ما مستحق تکه ای از نان زینبیم
هر چند مجتباست به بیت ولا کریم
بانو کریمه است و گدایان زینبیم
ما را برای گریه ی خود انتخاب کرد
مدیون چشم زینب و دستان زینبیم
ما را گدای پشت در او نوشته اند
ما مور ملک عشق سلیمان زینبیم
مامور امر عمهء صاحب زمان شدیم
گریه کنان حضرت سلطان زینبیم
محمد مهدی نسترن
****************************
گفته بودم كه دير يا زود از
راه مي آيي و مرا با خود
بعد يك سال و نيم خون گريه
ميبري تا وصال خود، تا خود
**
چقدر چشم من به راهت بود
صبح و شب نامتان به روي لب
آمدي و خوش آمدي اما
دير كردي و پير شد زينب
**
نه درست است، اشتباهي نيست
چهره ام يك كمي فقط آخر...
نه كه يك سال و نيم كم باشد
بي تو چل سال رفته بر خواهر
**
خب بيا بگذريم وقتش نيست
يك كمي از خودت بگو آقا
خودتان شرح مي دهي يا من
روضه را باز تر كنم حالا
**
تشنه لب لحظه هاي آخر را
از دم آخر تو مي گويم
سرِ زينب فدات،دلدار از
رنج هاي سرِ تو مي گويم:
**
زخم زير گلو؟ نه طاقت نيست
قلب و تيرِ سه شعبه؟ اصلآ نيست
سنگ و شمشير سختيش مثلِ
لحظه هاي به نيزه رفتن نيست
**
آسمان ريخت بر سرم وقتي
صوت تكبير در هوا مي رفت
جلوي چشم را نمي ديدم
آفتابم به نيزه ها مي رفت
**
روزِ تشييع پيكرت در دشت
پسرت بود و بوريا هم بود
بدنت را به قبر وقتي چيد
قطعه هايي ز پيكرت كم بود
**
كوفه بود و جواب خوبي ها
كوفه بود و تلافيِ مردم
پشت بام و هنرنمايي با
سرِ تو سنگ بافيِ مردم
**
تو براي خودت سري بودي
روي ني استوار و پا بر جا
هر زمانم ز نيزه افتادي
مي شدي تو دوباره از سر جا
**
آفتابم به خواب خود هرگز
سايه ام را نديده بود اما
روز محمل سواري ام در شهر
زينبت بي نقاب بود آنجا
**
نفسِ آخرم رسيد و من
چشم هايم به سمت آمدنت
يادگاريِ تو به روي قلب
مي گذارم دوباره پيرهنت
حسن کردی
موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهات حضرت زینب (س) مهدی وحیدی